پارت ۳
حوله ام و تنش کردم..الان..
چی تنش کنم لباساش که همه پاره ان آها فهمیدم یکی از لباسام که برام گشاد بود و تنش کردم ..
خوبه اندازه اش بود
و به دیوار تکیه اش دادم خب بریم برای درست کردن جا براش
دو تا پتو از کمدی که توی انباری بود برداشتم و توی حموم براش پهن کردم
خودشم به زود روی یکی از پتو ها گذاشتم و اون یکی رو روش انداختم به ساعت نگاه کردم ۵ صبح بود یعنی ۳۰ مین دیگه ارباب بیدار میشه و من اون اتاق و تمیز نکردم .
از حموم بیرون اومدم و درِ حموم و قفل کردم
زود از انباری بیرون زدم و وسایل تمیز کاری رو از آشپزخونه برداشتم و از پله ها به سمت زیر زمین رفتم
وارد اون اتاق شدم که با دیدنش فاتحه ی خودم و خوندم
چرا باید انقدر بزرگ و کثیف باشه اخههههه..
الان من اینو چطور تا ۲۸ مین دیگه آماده کنم
حرف زدنِ اضافه رو کنار گذاشتم و شروع به تمیز کردن اتاق کردم..
انگار یه جور اتاقِ شکنجه بود چون
همه ی ابزاری که برای شکنجه کردن انسان بود روی دیوار های اتاق آویزون شده بود
پس برای همینه که اون پسرِ زخمی بود و لباساش پاره بودن
نکنه با آوردن اون پسر به انباری منم شکنجه کنه ..
سرم و تکون دادم تا از شرِ افکارای توی ذهنم خلاص بشم .
بسه دیگه الان وقتِ فکر کردن نیست باید زود اتاق و تمیز کنم از طی کشیدن زمین شروع کردم ..
بعد از ۳ بار طی کشیدن زمین به سمت آینه ی رفتم که گوشه. ی اتاق بود
چرا باید اینه داخلِ اتاقِ شکنجه باشه
با دستمال خونی که قطره قطره روش بود و پاک کردم
حالم داشت بد میشد یعنی با آدما چیکار میکنه که همه جای اتاق حتی روی سقف هم خونی بود
بعد از تموم شدن اینه نگاهم و به بقیه ی اتاق دادم
مطمئنم خیلی زمان میخواد پس با همون حال بدم و بی خوابی شروع به تمیز کردن بقیه ی اتاق کردم
(۲۰مین بعد)
فقط وسایلی که روی دیوار بودن و تمیز نکرده بودم و وقت تموم شده بود
که ارباب وارد اتاق شد و شروع کرد نگاه کردن به اتاق
-: خوبه فقط... وسایلِ روی دیوار و هم باید تمیز میکردی (سرد)
+:وقت...نش.د...ار..باب(لکنت و ترس)
-:که وقت نشد هااا(سرد . یکم بلند)
+:بب..خشی..د (بغض . آروم . لکنت. ترس)
-:اون مادر...جن.....د...ه کجاست (سرد. یکم بلند)
+:ک..ی ر..و .. میگی..د ..ار...باب (لکنت و.... )
مطمئن بودم همون پسری که داخل حموم گذاشتمش و میگه
-:اونی که قایم کردی و میگم (سرد)
چی اون از کجا میدونه چطور فهمیده ...
-:یعنی واقعا متوجه نشدی (سرد)
+:..ن..ه (لکنت . آروم )
-:.............
چی تنش کنم لباساش که همه پاره ان آها فهمیدم یکی از لباسام که برام گشاد بود و تنش کردم ..
خوبه اندازه اش بود
و به دیوار تکیه اش دادم خب بریم برای درست کردن جا براش
دو تا پتو از کمدی که توی انباری بود برداشتم و توی حموم براش پهن کردم
خودشم به زود روی یکی از پتو ها گذاشتم و اون یکی رو روش انداختم به ساعت نگاه کردم ۵ صبح بود یعنی ۳۰ مین دیگه ارباب بیدار میشه و من اون اتاق و تمیز نکردم .
از حموم بیرون اومدم و درِ حموم و قفل کردم
زود از انباری بیرون زدم و وسایل تمیز کاری رو از آشپزخونه برداشتم و از پله ها به سمت زیر زمین رفتم
وارد اون اتاق شدم که با دیدنش فاتحه ی خودم و خوندم
چرا باید انقدر بزرگ و کثیف باشه اخههههه..
الان من اینو چطور تا ۲۸ مین دیگه آماده کنم
حرف زدنِ اضافه رو کنار گذاشتم و شروع به تمیز کردن اتاق کردم..
انگار یه جور اتاقِ شکنجه بود چون
همه ی ابزاری که برای شکنجه کردن انسان بود روی دیوار های اتاق آویزون شده بود
پس برای همینه که اون پسرِ زخمی بود و لباساش پاره بودن
نکنه با آوردن اون پسر به انباری منم شکنجه کنه ..
سرم و تکون دادم تا از شرِ افکارای توی ذهنم خلاص بشم .
بسه دیگه الان وقتِ فکر کردن نیست باید زود اتاق و تمیز کنم از طی کشیدن زمین شروع کردم ..
بعد از ۳ بار طی کشیدن زمین به سمت آینه ی رفتم که گوشه. ی اتاق بود
چرا باید اینه داخلِ اتاقِ شکنجه باشه
با دستمال خونی که قطره قطره روش بود و پاک کردم
حالم داشت بد میشد یعنی با آدما چیکار میکنه که همه جای اتاق حتی روی سقف هم خونی بود
بعد از تموم شدن اینه نگاهم و به بقیه ی اتاق دادم
مطمئنم خیلی زمان میخواد پس با همون حال بدم و بی خوابی شروع به تمیز کردن بقیه ی اتاق کردم
(۲۰مین بعد)
فقط وسایلی که روی دیوار بودن و تمیز نکرده بودم و وقت تموم شده بود
که ارباب وارد اتاق شد و شروع کرد نگاه کردن به اتاق
-: خوبه فقط... وسایلِ روی دیوار و هم باید تمیز میکردی (سرد)
+:وقت...نش.د...ار..باب(لکنت و ترس)
-:که وقت نشد هااا(سرد . یکم بلند)
+:بب..خشی..د (بغض . آروم . لکنت. ترس)
-:اون مادر...جن.....د...ه کجاست (سرد. یکم بلند)
+:ک..ی ر..و .. میگی..د ..ار...باب (لکنت و.... )
مطمئن بودم همون پسری که داخل حموم گذاشتمش و میگه
-:اونی که قایم کردی و میگم (سرد)
چی اون از کجا میدونه چطور فهمیده ...
-:یعنی واقعا متوجه نشدی (سرد)
+:..ن..ه (لکنت . آروم )
-:.............
- ۱۴.۱k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط